شب های خالی، روز های شلوغ

– دیگر شب ها کامپیوتر ندارم! یعنی دیگر شب ها، در خانه کامپیوتر ندارم! یعنی کامپیوترم را برداشتم و بردم شرکت! یعنی دیگر شب هایم کامپیوتر لازم ندارد که هیچ، کامپیوتر برایش مزاحم هم هست! یعنی دیدم یک چیزی افتاده گوشه ی خانه که اگر باشد فقط وقتم را می گیرد! یعنی چند شبی است که ساعت یازده می خوابم! یعنی برنامه ام این است که از این به بعد قبل از خواب، کمی کتاب بخوانم!

– آمده بالای سرم پخ پخ می کند، چشم که باز می کنم می زند زیر خنده، بغلش میکنم، می بوسمش، قلقلکش می دهم، می گویم: عشق، می گوید: امید، می گویم : امید!
می گوید: نفس، می گویم: نفس!
می گوید: عسل، می گویم: عسل!
می گوید: جیگر، می گویم: جیگر!
کمی صبر می کند، می گویم: خانوم! می گوید: خانوم!
می گویم: شیرین، می گوید: سیرین!
می گویم: خوشمزه، می گوید: خوسزه!
می گویم: خوشبو، می گوید: خوشمو!
دوباره بغلش می کنم باز قلقلک و خنده! سرش را می آورد بالا و می گوید: آپرتقال (آب پرتقال) می خوری؟

– جای سری که که بتوان بوسید و نوازش کرد، بدجور روی سینه ام خالی است، مخصوصا هنگام تنهایی شب ها!

این ورودی در Uncategorized فرستاده شده است. پایاپیوند به آن را نشانه‌گذاری کنید.

بیان دیدگاه