کفشدوزک

– یک کفشدوزک کوچولو آمد نشست روی آینه بغل ماشینم! نزدیک سی کیلومتر بر ساعت سرعت داشتم، دور یک میدان، انگار برایش زمان ایستاده بود، چند ثانیه بیشتر طول نکشید، نشست، قدری صبر کرد، پرید. هاه! خوشحالم کرد! حس آن لحظه هایی را داشتم که مثلاً قهرمان فیلم دیگر دارد امیدش را از دست می دهد یا جنگش خیلی سخت شده و ناگهان یک چنین اتفاقی می افتد و بعدش همه چیز عوض می شود، یک جور خوبی!

– تا امروز، تا همین الان، به جز گوگل و وردپرس، سه نفر آدرس ایمیلم را دارند، دیگر هیچ نیازی نیست روزی شونصد بار اینباکسم را چک کنم، از آن جالب تر اینکه چون در پلاس هم نیستم، چیزی برای دیدن در آنجا هم ندارم، یک طورهایی دیگر با کامپیوترم کار خاصی ندارم، یعنی وقتی می نشینم پشت کامپیوتر، باید فکر کنم و برای خودم کاری بتراشم، مثلاً فیلم!

– قبض موبایل دو ماه آخر سالم که آمد، توی پلاس یک پست نوشتم که قبض نود هزار تومانی برای من که قریب به یک سال و خورده ای است قبضم از صد و سی- چهل هزار تومان پایین تر نیامده، خبر از تنهاتر شدنم می دهد! پرداخت قبضم را فراموش کردم، حالا برایم اس ام اس آمده که فروردین را هم اضافه کردیم به قبض قبلی و حالا باید صد و دوازده هزار تومان پرداخت کنی و این یعنی فروردین من با نزدیک به بیست هزار تومان گذشته است! هاه! همینطور پیش بروم سه- چهار ماه دیگر یکی از اپراتورهای همراه اول زنگ می زند و می پرسد: خوبی؟ سالمی؟ چرا اینقدر ساکتی؟ بعد هم که به او بگویم: خب تنهام دیگه! احتمالاً به من جواب خواهد داد: با همراه اول، هیچکس تنها نیست!
با تشکر!

این ورودی در Uncategorized فرستاده شده است. پایاپیوند به آن را نشانه‌گذاری کنید.

بیان دیدگاه