هر کسی کار خودش، بار خودش، آتیش به انبار خودش

– یک طورهایی همیشه در زندگی ام، سعی کرده ام همه چیزم از هم جدا باشد. کارم، درسم، خانواده ام، دوستانم، … . در مورد این جداسازی، خیلی خیلی مقید بوده ام که مخصوصاً اتفاقات بد و ناراحت کننده ای که در هر کدام از این بخش ها رخ می دهد، روی بخش دیگر تاثیر نگذارد. تاثیر که هیچ، متوجه هم نشوند. بوده وقت هایی که یک سری اتفاقات طاقت فرسایی، مدت طولانی با من بوده و پریشانی ناشی از آن بر چهره ام نشسته، خسته یا لاغرم کرده، ولی اخلاقم، رفتارم، یادم نمی آید کسی از رفتارم چیزی متوجه شده باشد.
– آدم هایی که ناراحتی های هر بخششان، در بخش های دیگر هم قابل مشاهده است، اذیتم می کنند، آدم هایی که اصرار دارند بقیه را متوجه کنند یک جای دیگری در زندگی شان، کسی یا چیزی ناراحتشان کرده را که دیگر نگویید. من آدم تحمل و صبرم، با این حال این طور آدم ها بدجور روی اعصابم هستند.
– امروز وسط جلسه، وقتی داشتم حرف میزدم، فکرم رفت آنجا که چقدر بامزه می شود که یک حرفی بزنم یا تکه کلامی از دهانم خارج شود و یکهو یک نفر چشمانش بدرخشد که آآآآآآ! این همون پسرکه! باحال است هااااا! البته ما از این شانس ها نداریم! با تشکر!

این ورودی در Uncategorized فرستاده شده است. پایاپیوند به آن را نشانه‌گذاری کنید.

بیان دیدگاه